امروز پای وبلاگم که نشسته بودم پسر کوچکم طبق معمول خودش را در آغوشم جای داد و بعد کمی سکوت و تماشای کارهای من پرسید: مامان تو این قصه‌ها را از کجا یاد گرفتی ؟من که همیشه سعی می‌کردم پاسخ‌های مناسب روحیات کودکانه ی  او بدهم  ، کمی فکر کردم و بعد جواب دادم: روزی که شما به دنیا آمدی همه این قصه‌ها در قلب من قرار گرفت.  پسرکم ،کلی ذوق کرد اما می‌دانست که حرف‌های من تنها یک ترانه مادرانه است از بغلم پایین آمد و گفت: ولی من نمی‌توانم مثل تو قصه بنویسم من می‌خواهم مردی بشوم که قصه را کتاب می کند، و پرید روی تختش و مشغول بازی شد،حالا این من بودم که کلی ذوق کرده بودم .خوشبحالم اگر تو به قدر چاپ یک  کتاب هم عاشق خواندن  باشه واقعیت این است که پدربزرگ پدری من مرد خیال‌پرداز و روشن‌فکری بود . من هرچه از عشق به ادبیات هرچند ناچیز در قلبم باشد همه را از او دارم. از دنیا چیز چندانی نداشت جز ذهنی پر از افسانه و دوبیتی های زیبا من عاشق قصه گفتن او  بودم هر وقت مشغول کاری بود که می‌توانست ویا زمانهایی که حوصله  من را داشت از او می‌خواستم که برایم قصه بگوید  اغلب قصه‌هایش زاده ذهن خودش بود اما من عاشق آن قصه ها بودم .هر وقت پدربزرگم نماز می‌خواند پایین پایش دراز می کشیدم و سرم را روی زمین نزدیک سجاده  می‌گذاشتم و او را تماشا می‌کردم از آن پائین او چقدر بزرگ و باشکوه بود. پدربزرگ دیگر من یعنی پدر مادرم هم مرد درس خوانده و مکتب رفته ای  بود او کلاه شاپو می‌گذاشت، عصا به  دست می‌گرفت و کت شلوار می‌پوشید یادم هست یک دفعه روز جمعه بود که پدربزرگم سرزده  به خانه ما آمد من داشتم تکالیفم را  انجام می‌دادم کنارم نشست مرا بوسید و تمام درس او خواند و من نوشتم روزی که برای همیشه از پیشمان  رفت کلاس چهارم بودم و تحمل نبودنش برایم خیلی سخت بود. آن روز درب اتاقش را که باز کردم دیدم که کلاه شاپو اش  گوشه اتاق روی عصا گذاشته شده بود وخیلی  بیقراری میکرد .  طولی نکشید که مدتی بعد پدربزرگ پدری‌ام را هم بر اثر آسم از دست دادم آن شب من پایان یک مرد را به چشم خودم دیدم پدرم را  دیدم که پالتوی کهنه ای  را پوشیده ،گلاهی را توی چشمانش کشیده ، روی پله‌ها سمت حیاط نشسته بود و  شانه‌هایش از شدت گریه می‌لرزید تا  آن شب هرگز گریه ی  او را ندیده بودم. روحشان شاد، پسر م امروز با پرسش  کودکانه اش من را برد به آن گذشته های روشن و شاد ،روح تمام پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها در همه جای عالم شاد و قرین رحمت الهی و جایشان تا ابد در کنارمان سبز  .....